اعوذ بالله من الشيطان الرجيم. بسم الله الرحمن الرحيم و به نستعين إنّه خير ناصر و معين.
تصويري كه سريالهاي استراتژيك در ذهن مخاطب ايجاد ميكنند، تصويري از "قدرت و بقاست."
همان طور كه گفتيم "استراتژي" دانش بقاي يك جامعه است. وقتي اين مسئله براي يك جامعه موضوعيت مييابد به مثابه كاري كه در پزشكي براي بقاي انسان انجام ميشود، بقاي يك جامعه هم قواعد خاص خود را دارد. اگر قواعد بهداشتي و پزشكي براي بقاي جسم انسان است، قواعد در دانش استراتژي هم قواعد سلامت و بقاي جامعه، تمدن، كشور و حكومت است.
تصويري كه در يك اثر هنري در ذهن ايجاد شود و در مناسبات قدرت، جامعه، حكومت و مناسبات اجتماعي به مباحث ايدئولوژيك و مكاتب فكري طعنه بزند. از اين حيث در متن خود يك انگاره استراتژيك را دارد. امروز موضوع مورد بحث ما سريال شناخته شده (prison break) يا "فرار از زندان" است. در اين مجموعهها كه بحث كرديم، اين سريال تنها سريالي است كه به فارسي برگردانده شده و در طول اين دوره از معدود سريالهايي است كه تماشاي آن عموميت بيشتري داشته است. به دليل اينكه به زبان فارسي دوبله شده و
موضوع سريال (prison break)، "فرار" است. در اين فيلم فرار خط اصلي تعليق ناميده ميشود و شما تعليق اصلي را در مقوله فرار ميبينيد. درك و شناخت اين موضوع بسيار مهم و يك معضل تمدني است. هر چند استنباطي كه از مقولهاي به نام زندان داريم عموميت دارد و در تاريخ هميشگي بشر موضوعي به نام زندان عينيت داشته است، اما زنداني كه در اين سريال ميبينيم استمرار يك سابقه تاريخي در ادبيات غرب است. در عصر باستان، دوره قرون وسطي و بعد هم در دوره مدرن يكي از ژانرهاي اصلي ادبيات و در دوره سينما و تلويزيون و كارهاي بصري و نمايشي مقوله فرار است.
اينكه چرا يك حصار، محدوديت، ديوار و چهارچوب اين چنيني به وجود ميآيد و انسان خود را ملزم ميداند كه فرار كند، در واقع اين فرار مداوم، چهرهاي را از تمدن غرب ميسازد كه ميتوانيم نام آن را "تمدن فرار" بگذاريم. يعني تمدني كه دائماً در حال فرار است. اينكه از چه چيزي فرار ميكند جاي بحث دارد.
اين موضوع در مسئله كنت مونت كريستو جايگاه ويژهاي دارد. مونت كريستو به دليلي به زندان ميافتد. يك طرح طولاني مدت فرار را برنامهريزي ميكند و در نهايت موفق ميشود كه بگريزد. غير از داستان معروف "كنت مونت كريستو" كه در ژانر فرانسوي آن ديده ميشود، انيميشن آن در سي چهل سال گذشته بارها ساخته شده و كتاب آن در سراسر دنيا ترجمه شده است. به ويژه فيلم سينمايي و سريال آن بارها از تلويزيونهاي جهان پخش شده است.
كار مهم ديگري كه ميتوانيم از آن نام ببريم داستان معروف "فرار بزرگ" است. فيلمي كه بازيگراني چون استيو مككوئين، جيمز گارنر، ريچارد بوستون و تعداد ديگري از هنرپيشههاي مطرح آن دوران در آن بازي كردند. يك زندان مخوف و كمپي از اسرا در آلمان نازي بود كه اين زندانيها سعي كردند از آنجا فرار كنند. البته همان زمان كارهايي از زندان ساخته ميشد كه در آنها نيت فرار نبود."المپيك در بازداشتگاه" متقارن با چهار سال بعد از المپيك برلين بود. در اين فيلم تعدادي زنداني لهستاني و اسراي كشورهاي ديگر طرح المپيكي را داخل زندان دادند و آن را در همان زندان برگزار كردند.
اما اثر معروف "فرار بزرگ" كه بسيار تأثيرگذار بود و با بازي هنرمندانه استيو مككوئين انجام شد چهارچوب و ملاحظات اساسي فرار را در دوره طولاني در ذهنها بست.
كار ديگري از استيو مككوئين در مقوله فرار ميبينيم. "ويليام شايرر" كتابي در دوره استعمار نو از يكي از جزاير حوالي جزاير گوام و جاهاي ديگر نوشت. در آن كتاب ماجراي زنداني بودن و فرار خود را بازگو كرد. كاري كه ويليام شايرر انجام داد در كتابي تحت عنوان "پاپيون" به نگارش در آمد. پاپيون كتاب معروفي بود كه يك ماجراي واقعي را به تصوير كشيد. از روي اثر پاپيون ويليام شايرر، يك فيلم سينمايي با همين عنوان ساخته شد. هنرمندي "داستين هافمن" در اين فيلم در اوايل دورهاي بود كه او استعداد بازيگري خود را به عنوان يك فوق ستاره بروز ميداد. داستين هافمن در كنار استيو مككوئين موفق شد اين كار را يك اثر جاودانه كند. فراري كه در اثر معروف ويليام شايرر يعني پاپيون از استيو مككوئين و داستين هافمن ديده ميشود ويژگيهاي خاص خود را ارائه كرد.
كار معروفي از زندان بسيار شاخص آمريكا يعني "آلكاتراز" كه به همان شهرت زندان "باستيل" فرانسه است در دو سه دوره ساخته شد. سريال فرار از آلكاتراز و به خصوص فيلم بسيار مهم "پرندهباز آلكاتراز" از اين جمله بود. برترند كاستر يكي از ستارههاي خاص هاليوود در آن دوره بازيگر فيلم پرندهباز آلكاتراز بود. در اين فيلم وجوه، جوانب و ابعاد مسئله فرار به صورت جدي مطرح شده است.البته الان آلكاتراز به عنوان يك زندان شناخته نميشود و تبديل به موزه شده است و توريستها از آنجا بازديد ميكنند. به هرحال در تاريخ هر جامعه يك زندان شاخص و مشخص بخشي از ابعاد تاريخي آن را رقم ميزند.
در مناسبات تمدني هر تمدن، بازار، عبادتگاه، كليسا، كنيسه، معبد يا مسجدي دارد. در واقع هر تمدن ساختمان و عمارت حكومتي شاخصي دارد كه ممكن است به عنوان موزه مورد بازديد و ارزيابي قرار بگيرد. يك جزء همه حوزههاي تمدني زندان است. يعني داشتن زندان و بازديد از زندانهاي پيشين و سابقه كهن هر جامعه ملاحظه اساسي اين حوزه است. زندان باستيل فرانسه و زندان آلكاتراز در آمريكا در ادبيات اين كشورها و به خصوص در دوره جديد در سينماي اين كشورها جايگاه ويژهاي دارند. به ويژه اينكه فيلمهاي شاخصي از آنها ساخته شده است و اين مكانها كاملاً به جهان معرفي شدهاند.
بعد از اين موارد، در اين حوزه فيلم ديگري ارائه شد كه در حوزه روانشناختي بود و ماهيت روانكاوي داشت. فرار از بازداشتگاه خاصي تحت عنوان زندان و حصارهايي كه به عنوان زندان و زندانبان ميشناسيم نبود. از دهه 50 قرن گذشته به بعد با ژانري از سينما و ادبيات در اين دوره آشنا ميشويم كه در آسايشگاهها و جاهايي كه بيماران رواني را نگه ميدارند افرادي هستند كه مايل به فرارند. در اينجا ديگر زندانبان يونيفورم به تن ندارد. در اينجا نام زندانبان دكتر است. زندانبان يك پرستار يا يك امدادگر است. روپوش سفيد دارد و در دستش به جاي اسلحه، باتوم و شوكر آمپولي است كه بلافاصله به او ميزنند و او را آرام ميكنند و به تخت ميبندند. اين دسته از زندانهاي جديد ماهيت جدي داشت. شاخصترين فيلمي كه در اين زمينه ميشناسيد "ديوانه از قفس پريد" با بازي جك نيكلسون بود كه در حوزه روانشناختي و ماهيت روانكاوي نگاه جديدي به اين گزارهها داشت.
در واقع اين فيلم سرآغاز دورهاي بود كه تعداد زيادي فيلم در اين باره ساخته شد. همين الآن كه جشنواره بينالمللي فيلم فجر در تهران در حال برگزاري است، تعدادي از فيلمهايي كه از كشورهاي خارجي در بخش خارجي جشنواره شركت كردهاند داراي همان ژانرند. افرادي هستند كه زندانياند و اين زندان ماهيت خاصي دارد و يك زندان رسمي نيست. افراد محصور و محبوس شدهاند. آثاري كه از نروژ، فنلاند، شمال اروپا و جاهاي ديگر آمده است همان دغدغه را دارد. ماهيت اين رويكرد هنوز زنده است. يعني آنچه كه در كار جك نيكلسون در فيلم ديوانه از قفس پريد ديديد هنوز عينيت دارد. هنوز گروهي در جايي هستند و مايلند از پشت ديوارهاي آن آسايشگاه رواني و به قول عوام ديوانهخانه فرار كنند. اين افراد از سوي جامعه آزاد جمعآوري و به اين مكان منتقل شدهاند و در آنجا نگهداري ميشوند. طبيعتاً بايستي در آنجا محبوس بمانند. پس اين ژانر همچنان زنده است.
ميتوانيم در ادبيات غرب و ادبيات عمومي جهان سه دسته زندان برشماريم. اولي زنداني است كه ديگران رقم ميزنند. كسي را ميگيرند و پشت ديوارها نگه ميدارند. آن شخص هر لحظه كه بتواند فرار ميكند. اين زندان، "زندان سخت" ناميده ميشود و زنداني است كه ديگري رقم زده است. دومي زندان تشويقيـ تنبيهي است كه زندان نيمه سخت است. اين زنداني است كه حكومتها ميسازند. نه آن ديوار رسمي حكومت و دستگاه قضايي آن، بلكه فضاي عمومي قوانين و مقررات حاكم و رايج و دستهاي پيدا و پنهاني كه در پشت حكومتها وجود دارد و احزاب، گروهها و عناصر اطلاعاتي و... آن را سامان و شكل ميدهند.
سومي زنداني است كه خود انسان براي خود ميسازد. انسانها از تن و وجودشان براي خود زندان ميسازند و از آن ميگريزند. ويژگي سريال "فرار از زندان" اين است كه هر سه ويژگي را با هم دارد. يعني در قسمت اول، فصل 1، فرار از يك زندان سخت است. زندان به همين معني شناخته شده و رايج است. در اين سريال زنداني در شيكاگو است كه سعي ميكنند از آن بگريزند.
در فصل دوم زنداني است كه حكومت ساخته است. قوانين، مقررات و چهارچوبهايي است كه امكان آن نيست كه آنها در آمريكا بمانند. از اين رو به كشور پاناما ميگريزند. در مراحل آخر وقتي به آمريكا برميگردند و وقايع را دنبال ميكنند زندان خودشان موضوعيت دارد.
نوع زندان سوم مقوله مهمي است كه باز در ادبيات ويژه انسان غربي جايگاه حائز اهميتي دارد. شناخت و ادراك آن بسيار مهم است. در اين نوع زندان، انسان تلاش ميكند از خودش فرار كند. انساني كه سعي ميكند ماهيت وجودي خودش را درنوردد و از خود بگريزد. اين ديگر راه نجاتي ندارد. يعني كسي كه از زنداني كه ديگري برايش رقم زده است ميگريزد شكل خوبي دارد.
وقتي انسان از زنداني كه حكومت با قوانين و مقررات برايش ايجاد ميكند عبور و فرار ميكند قابل فهم است، ولي وقتي انسان از خودش فرار ميكند معلوم نيست كه ميخواهد به كدام مقصد و مبدأ بگريزد. در اينجا موضوعي به نام "خودكشي" مطرح ميشود. خودكشي يك ژانر بسيار مهم در ادبيات نمايشي، رمان و مجموعههاي نولها و داستانها در ادبيات غربي است. شما بارها در فيلمهاي سينمايي مختلف ديدهايد كه كسي بالاي ديواري رفته و تصميم گرفته است پايين بپرد و مردم ميروند تا مانع او شوند. پليس به او وعدههايي ميدهد. روانكاو و روانشناس ميآورند تا او را تسكين بدهد. احياناً يك كشيش يا فرد مذهبي ميآورند كه او را تسلّي و دلداري بدهد. در اين ميان وعده و وعيدي مدّ نظر است. آن شخص توقعات و انتظاراتي دارد و آنها بايد اين توقعات و انتظارات را برآورده كنند تا او پايين بيايد. به هر حال اين نوع خودكشي و فرار كه فرار از خود است، اصطلاحاً "فرار نرم" ناميده ميشود.
در فرار نرم در مقايسه با فرار نيمه سخت و سخت، ماهيت فرار ابعاد و جوانب ديگري دارد. پس تصوير استراتژيكي كه در اين دسته از فيلمها از بقا و مناسبات اجتماعي يك جامعه در ذهن ما ميماند اين است كه افراد يا از خود يا از جامعهشان فرار ميكنند. چه ميشود كه در جامعهاي افراد از خودشان ميگريزند و خودكشي ميكنند؟ علت چيست كه در جامعه ما در بعضي از استانها آمار خودكشي بالاست؟ چرا در مناسبات اجتماعي انساني به جايي ميرسد كه بايستي خودكشي كند؟ چرا بعضي افراد از جامعه و كشورشان فرار ميكنند؟ مناسبات، قوانين و مقررات آن جامعه را براي خود به مثابه يك زندان ميبينند. چه ميشود كه بعضي افراد به زندان ميافتند و زندانها در همه دنيا حجيم و گسترده ميشود و عدهاي از آن زندانها ميگريزند؟ اساساً چرا افرادي نابهنجاريهايي را در برابر مقررات رسمي اعمال ميكنند كه لازم باشد به زندان بيفتند و حالا لازم باشد كه از آنجا فرار كنند؟
اين مقررات رسمي يك بار به صورت مقررات رسمي سخت و متصلب شناخته شده است و يك بار به صورت قوانين رايج كشور است و كسي نميتواند در آن قواعد بماند. مثلاً شخصي از شوروي سوسياليستي، نظام پيچيده و بسته كره شمالي يا از جايي مثل كوبا فرار ميكند. شخصي برعكس از جامعه به اصطلاح آزادي مثل فرانسه، انگليس، استراليا يا جاي ديگر فرار ميكند. ماهيت و زمينه اين فرارها چيست. هر پاسخي كه شما به اين موضوع بدهيد يك انگاره استراتژيك محسوب ميشود و اصل، مناسبات و تنازع بقا را برميتابد.
پس وقتي ما با دغدغه يك سناريست، نويسنده، كارگردان و سينماگر مواجه ميشويم كه فيلمي در حوزه فرار ميسازد، قصد دارد چه موضوعي را در جامعه خود مطرح كند. چه اتفاقي افتاده است. در واقع اين كار ما به ازا دارد. اين ما به ازاء خودكشيها و فرارهايي است كه از زندانهاي مختلف صورت ميگيرد. همين طور خارج شدن افراد بسياري از كشور خودشان است. افراد بسياري از كشور خودشان خارج ميشوند و به عنوان كساني كه يا پناهنده يا جابجا و منتقل ميشوند تغيير هويت ميدهند. سريال فرار از زندان به اين دليل حائز اهميت است كه هر سه ژانر مختلف فرار را در متن خود برتافته است.
نوع ديگري از اين فرارها را ميتوانيم در نمونههايي كه در ادبيات معاصر ديدهايد "فرار از گولاك" برشماريم. گولاك زندان مخوف و معروفي در شمال كشور روسيه فعلي يا شوروي سابق است. اين زندان در عصر استالين خيلي معروف شد. بسياري از مخالفين را به آنجا منتقل ميكردند. در سال 1980، بعد از اينكه المپيك مسكو برگزار شد. گفته شد (K.G.B) سرويس امنيتي شوروي در آن دوره زمينهسازي كرد و يك ورزشكار يا شخصي را از تيمهايي كه به آنجا رفته بودند دستگير كرد. به عبارتي براي او پاپوش درست كردند و او را دستگير كردند. به بهانههاي مختلف او را به گولاك منتقل كردند. كتاب گولاك كه يادم هست آن زمان در ايران اصل آن كتاب ترجمه شد و فيلم سينمايي كه غربيها براي آن ساختند ماجراي فراري بود كه آن شخص از گولاك انجام داد و از مناطق بسيار برفگير و صعبالعبوري خود را به اروپا رساند. سه چهار نفري كه فرار ميكنند وقتي در مسير غذا گيرشان نميآيد زماني كه يكي از آنها از سرما مرد، مجبور ميشوند او را بخورند تا زنده بمانند.
اين صحنهها صحنههاي خاصي است. صحنه معروفي كه در فيلم پاپيون است، صحنهاي است كه در آن استيو مككوئين كه در زندان از گرسنگي ميميرد به زحمت پاي سوسكي را كه رد ميشود ميگيرد و عامل بقاي او خوردن آن سوسك است. تا آنجايي كه شما در صحنهاي از فيلم فرار از گولاك ميبينيد كه انسانها براي آنكه زنده بمانند تا به مقصدي برسند همديگر را ميخورند.
همه اين نكات يك خط تعليق فرعي يا بستر تعليق يا خط تعليق اصلي در داستانها و فيلمها براي ما به وجود ميآورد كه مقوله مهم فرار است. پس يك چهارچوب كلي در اين مسير و درك و شناخت چنين موضوعي را داريم. من به اثر كنت مونت كريستو از الكساندر دوما درباره زندان معروف باستيل فرانسه اشاره كردم. همچنين به كاري كه برترند كاستر در پرندهباز آلكاتراز انجام داده بود. اين فيلم راجع به زندان معروف آلكاتراز بود. ديوانه از قفس پريد با بازي جك نيكلسون يك كار روانشناختي بود. فيلم فرار بزرگ با هنرمندي استيو مككوئين كه در حوزه فرار نظاميهايي كه اسير ميشوند بود، همگي راجع به مقوله فرار هستند.
ميدانيد در زمان جنگ وقتي نظاميها درس تاكتيكي ياد ميگيرند، در زمان اسارتشان يك درس را فرا ميگيرند. وقتي اسير شديد به سه چيز اول به فرار، دوم به فرار و سوم به فرار فكر كنيد. اين اصل را در فيلم معروف استيو مككوئين يعني فرار بزرگ ميبينيد. در مقابل آن فرار آلمانيها هم طراحي شده بود. آلمانيها خلباني داشتند كه هاردي كروكر هنرپيشه آلماني نقش آن را بازي ميكرد. اين فيلم سياه و سفيد و قديمي است. وقتي هواپيمايش در بمباران لندن در لندن سقوط كرد او را به همراه ساير اسرا به زنداني در كانادا منتقل ميكنند. او سعي ميكند از كانادا بگريزد. اين فيلم هم جايگاه خاص خود را دارد.
فيلم پاپيون مربوط به ويليام شايرر است و در آن استيو مككوئين و داستين هافمن بازي كرده بودند. فيلم معروف ديگر فرار از گولاك است. اين دسته از فيلمها جايگاه خاص خودشان را دارند. فرار از يك مكان و محل مشخصي كه ماهيت زندان را برميتابد و البته زندان سخت است. اما وقتي ماهيت زندان خود انسان باشد، مسئله دروني و داخلي ميشود. چهارچوبي كه مبناي فلسفه دوره پست مدرن در اين خصوص است و دغدغهاي كه وجود دارد گريختن است.
شما شخصي مثل ميشل فوكو را ببينيد. مهمترين كتاب ميشل فوكو دو حوزه اصلي است. ميشل فوكو يك تريلوژي يا كتاب سه گانه دارد كه مناسبات جنسي انسان را مبناي معرفت شناسي قرار ميدهد. همان طور كه "فرويد" مقوله جنسي و ابعاد سكشوال انسان را مبناي هستي انسان قرار ميدهد و اگو، سوپر اگو و ايد را از مناسبات جنسي انسان ميچيند و آغاز ميكند و جلو ميآيد. در مقايسه با آن ميشل فوكو هم نگاه متفاوتي دارد. مهمترين كتاب او كه يك كتاب سه گانه يا تريلوژي است، اصل نگاه به انسان را از مناسبات جنسي ميگيرد.
فوكو دغدغه ديگري هم دارد كه در كتاب " مراقبت و تنبيه" او آمده است. اصل پايههاي فلسفي شخصي مثل ميشل فوكو در نگاه چپ پست مدرن در فرانسه به اين موضوع برميگردد كه زندان چه جايگاه، موقعيت و ويژگي دارد. اگر ما از اين زاويه وارد شويم و چنين نگاهي داشته باشيم، نشان ميدهد اين دسته از فيلمها داراي چه ويژگي و جايگاهي هستند. وقتي كه آراي ميشل فوكو و امثالهم را در اين زمينه ميديدم تقارني بين آنچه كه شما در "ديوانه از قفس پريد" از جك نيكلسون ميبينيد و نياز انسان به اينكه از آن زنداني كه زندانبانهايي با روپوش سفيد دارد، بگريزد وجود دارد. اين زندانبانها پزشكان، پرستارها و روانكاوان و افرادي هستند كه وقتي ميخواهند آنها را آرام كنند باتوم به سر زندانيها نميزنند. شوكر استفاده نميكنند. بلكه به آنها آمپول ميزنند تا آرام و ساكت شود. آنچه كه شما در اين آسايشگاههاي رواني ميبينيد اين است كه دغدغه يك سينماگر متقارن با دغدغهاي است كه شخص آقاي ميشل فوكو دارد. يعني در يك شرايط فيلسوف جامعه با سناريست و كارگردان جامعه در يك سطح فكر ميكند.
اگر دغدغه فيلسوفي مثل ميشل فوكو در آن تريلوژي كه مسائل جنسي را مبنا قرار ميدهد اين شد كه انسان يك مسئله ذاتي و ماهيت وجودي بيشتر ندارد و آن هم برتافتن مناسبات جنسي اوست و اين نگاه را جدي گرفتيم در اين صورت زندان انسان هواهاي نفس اوست. مسائل جنسي به حوزه نفساني انسان برميگردد. هرقدر به مناسبات جنسي بيشتر پرداخته شود بيشتر براي انسان زندان ميسازد. بيشتر او را محصور و محدود ميكند. وقتي اين اتفاق بسط و گسترش مييابد چهارچوب دامنهداري پيدا ميكند. در اينجا ما مراقبت و تنبيه را مبنا قرار ميدهيم. فرار از اين حوزه فرار ناممكني است. نگاه فرويدي و ماهيت روانشناسي فرويد، بعد هم نگاه ميشل فوكو و ماهيت نگاه فوكويي بر بستر غرب مدرن اين است كه انسان دائماً در بستر فرار است. كنت مونت كريستو اثر الكساندر دوما، پاپيون اثر ويليام شايرر با بازي استيو مككوئين و داستين هافمن، فرار از آلكاتراز و به خصوص پرندهباز آلكاتراز با بازي برترند كاستر، ديوانه از قفس پريد با هنرمندي جك نيكلسون و چهرههايي از اين دست دائماً به فرار اشاره ميكنند.
اگر اين فرار از يك جاي فيزيكي نباشد شخصي بالاي پشت بام يا پلي ميرود و از آنجا پايين ميپرد. در اين باره چه بايد كرد؟ تصويري كه يك سينماگر از اين مناسبات اجتماعي ارائه ميكند، مناسبات استراتژيك است. بقاي جامعه مخدوش است. بايد به اين سئوال جواب بدهيم كه چرا امروزه آمار خودكشي در جوامع مختلف حتي در جامعه خودمان نگران كننده است؟ چرا بايد در يك جامعه زنداني زياد باشد تا مقوله فرار از زندان مطرح شود؟ اگر قرار باشد شما به عنوان پزشك جامعه نخواهيد مناسبات بقاي تمدني را تنظيم، رصد و ارزيابي كنيد براي اين فجايع چه پاسخي داريد؟ آنچه كه بخشي از اهميت و ارزش سريال "فرار از زندان" را مشخص ميكند در اين سه دسته فرار است؛
1- فرار از زندان سخت يعني فرار از همين زندانهايي كه ميشناسيد.
2- فرار از حكومت و جامعه. در فصل دوم اين سريال وقتي از آمريكا فرار ميكنند. مناسبات و روابط قدرت به گونهاي چيده شده است كه اين افراد نميتوانند در آمريكا بمانند.
3- مسئله فرار از خود است.
وقتي به فصل 3 و به خصوص فصل 4 ميرسيد، ميبينيد پدر و مادر مايكل اسكوفيلد (Michael Scofield) عضو يك كمپاني بودند و آن كمپاني همان حزب و گروه هيئت حاكمهاي است كه قدرت آن از رئيس جمهور آمريكا بالاتر است. ميبينيد مأمور اف.بي.آي، سي.آي.اِي و مأمور وزارت امنيت داخلي سه مأمور امنيتي از سه حوزه مختلف زندانياند و اين افراد فدا ميشوند.
زندانبانها را ميبينيد. بليك (Bellick) به عنوان مهمترين زندانبان كه در سري اول ميبينيد اين قدر جلوي اينها را ميگيرد، وقتي بعداً كشته ميشود به عنوان يك چهره شهيد و فداكار تشييع جنازه ميشود. اين بسيار اهميت دارد. در چنين ساز و كاري اهميت سريال «فرار از زندان» را در اين ميدانيم كه به تعبير امروزي سه دسته زندان سخت، نيمه سخت و نرم را براي انسان رقم زده است. ماجراي اين سريال طوري است كه حدود ده يازده نفر فيلمنامه آن را نوشته و بيش از ده كارگردان آن را ساختهاند. اشكالي نيست. اشاره كردهام كه سريالهاي 24 و اليس (Alias) را هم سناريستها و كارگردانهاي مختلف نوشته و كارگرداني كردهاند، اما واقعيت اين است كه فصلهاي 2، 3 و 4 اين سريال مشكلات عديدهاي دارد. فقط سري اول آن موفق بوده است.
سريهاي 2، 3 و 4 آن ناموفق بوده و اشكالات جدياي بر آن وارد است. البته ما تمركزمان را روي سري اول نميگذاريم. اين مكانيسم كه اگر قرار باشد گروه سناريستها و گروه كارگردانها فيلم اين چنيني را بسازند بايستي ملاحظات اصلي در آن مترصد شود. در اين سريال داستان خيلي ساده است. من سري اول آن را ميگويم. مردي در زندان به جرم قتل برادر معاون اول رئيس جمهور آمريكا منتظر اعدام است. اين زندان در شيكاگو است. خانمي معاون اول رئيس جمهور آمريكاست. گفته شده كه برادر اين خانم توسط اين مرد كشته شده است. در واقع صحنه سازي شده است تا نشان داده شود اين مرد او را كشته است. اين فرد يعني لينكلن (Lincoln) كه قاتل محسوب ميشود برادري به نام مايكل اسكوفيلد دارد. مايكل اسكوفيلد صحنه سازي سرقت مسلحانهاي را انجام ميدهد تا او را در همان زندان شيكاگو بيندازند و از اين طريق بتواند برادرش را نجات دهد. او با اين قصد وارد اين زندان ميشود تا برادرش را نجات بدهد. از سوي ديگر همسر معاون رئيس جمهور و شبكه امنيتي موجود صحنه سازي قتل را هدايت كردهاند تا بتوانند برادر معاون اول رئيس جمهور را كه در واقع كشته نشده است از ديد عموم كنار ببرند و اعلام كنند كه او كشته شده است تا بتوانند با اين صحنه سازي شرايطي را رقم بزنند.
همينجا انتهاي داستان را به شما ميگويم. اين خانم كه معاون اول رئيس جمهور است با برادرش رابطه غير اخلاقي و جنسي داشته است. اين رابطه نمادي از مناسبات آلوده بيرون قدرت آنچه كه در فيلم به عنوان كمپاني خوانده ميشود و قدرت رسمي كه در اينجا زن به عنوان نماد سرزمين و عقيده و حكومت كسي است كه با او پيوند داشته است، ميباشد. اينكه ما ميگوييم پارتيبازي ميكنند يعني حزب بازي ميكنند و روابط اين چنيني دارند، اين رابطه نامشروع استفاده غير قانوني و نامشروع از مناسبات قدرت را تداعي ميكند.
ميدانيد تنها راهي كه اين خانم بتواند برادرش را تبرئه كند اين است كه رئيس جمهور شود و از قدرت رئيس جمهور به عنوان حكم رسمي براي تبرئه كردن برادرش استفاده كند. تمام تلاش در سري اول اين است كه اين خانم قدرت را به دست بياورد.
بخش ديگر مربوط به آن فردي است كه به زندان افتاده است و برادرش براي نجات او به زندان راه مييابد. يك گروه معاون اول رئيس جمهور و شبكه امنيتي او و يك گروه هم كميسيون انرژي فدرال آمريكاست. كميسيون انرژي فدرال آمريكا و شركتي از سنت استيتمنت و دفتر اكوفيلا وجود دارد كه اينها منافع انرژي و شركتهاي نفتي و اقتصاد آمريكا و تراستهاي نفتي آمريكا را مبنا قرار ميدهند كه هر نوع صحنه سازي را صورت بدهند تا بتوانند لينكلن را حذف كنند.
از طرف ديگر دفتري به نام پروژه عدالت هم وجود دارد. گروهي هستند كه به دنبال عدالتاند. مثل جواناني كه در كشور خودمان تشكّلي به نام جنبش مطالبه عدالت تشكيل دادهاند. دستشان به جايي بند نيست. بيانيه و شعاري ميدهند و در جايي تجمعي ميكنند. پروژه عدالت هم گروهي وكيل هستند كه دور هم جمع ميشوند و به عنوان پروژه عدالت افراد اين چنيني را دنبال ميكنند كه اعدام نشوند. اين وكلا به همراه وكيل خانوادگي مايكل و لينكلن تلاش ميكنند او را نجات بدهند. در نهايت، "عدالت" آنها شكست ميخورد. سرويسهاي امنيتي يعني مأمورين سي.آي.اِي ميآيند و آنها را ميكشند، دستگير ميكنند و در واقع از ميدان بيرون ميكنند. اين بخش از سري اول چهره سياهي از اينكه در فضاي غير رسمي و عمومي تا چه حد ميتوان تأثيرگذار بود نشان ميدهد و اينكه نميشود از بيرون عدالت را محقق كرد. سيطره دستگاههاي اطلاعاتي و امنيتي آمريكا را به مثابه اليس و 24 نشان ميدهد.
لذا مايكل ايثار ميكند. از آنجايي كه شريك شركتي بوده كه در تعمير و ساخت بخشي از اين زندان دخيل بوده است خودش نقشه زندان را دارد. چون او هم جزو آن كارخانه و كمپاني بوده است كه آن زندان را تعمير كرده و ساختهاند. مايكل روي نقشه فرار متمركز ميشود و نقشه فرار را روي بدنش خالكوبي ميكند و وارد زندان ميشود و با صحنه سازي، فرار را رقم ميزند و افراد را از آنجا بيرون ميآورد.
بخشي كه اشاره كردم كه مايكل اسكوفيلد نقشه را روي بدنش خالكوبي ميكند، ميرود و اينها را از زندان بيرون ميآورد همان "مُثُل افلاطون" است. اهميت سري اول به يك دليل است كه توانسته است تمام قد مثل افلاطون را ارائه كند. در اين باره افلاطون ميگويد، ما در عالم هستي در انتهاي غاري هستيم و روي صندليهايي نشستيم كه ته غار را ميبينيم. از ابتداي غار نوري ميآيد و افرادي در حال عبورند. سايه و شبح حركت آنها روي ديوار ميافتد. آنچه كه ما از عالم معنا و عالم وجود ميبينيم همين سايههاست. شخصي بلند ميشود و بيرون ميرود. يعني خود را آزاد ميكند و بيرون ميرود. در بيرون حقيقت را ميبيند. واقعيت را درك ميكند. برميگردد بقيه را آزاد ميكند و با خود بيرون ميبرد. اين روندي كه در غار افلاطون يا مثل افلاطوني رقم خورده هماني است كه ملاصدرا آن را به يك فلسفه تبديل كرده است.
فلسفه حكمت متعاليه "اسفار اربعه" يا سفرهاي چهارگانه؛ سفر اول سفر از خلق به حق، يعني از ته زندان به بيرون است. سفر دوم سفر در حق، يعني در نور، روشنايي و عالم آزاد است. سفر سوم سفر از حق به خلق، يعني دوباره به انتهاي غار برميگردد و سفر چهارم سفر با خلق به حق، يعني اينها را آزاد ميكند و با خود بيرون ميبرد.
آنچه كه شما مقوله نگاه افلاطون در مثل افلاطوني ميبينيد و جمعبندي آن، زماني كه منتج به مفهومي كه 2100 سال بعد، فلسفه ملاصدرا را در اسفار اربعه ملاصدرا رقم ميزند، در سري اول اين سريال در
اگر بخواهيد فلسفه ملاصدرا يا افلاطون را ادراك كنيد در فصل اول آن كه 22 قسمت است اين چشمانداز به شما داده خواهد شد. يعني شخصي بيرون زندان است و با مناسبات زندان آشناست. خودش اين زندان يا غار را طراحي كرده است. يك "منجي" و اسطوره است. انساني است كه دم مسيحايي دارد. داخل زندان ميشود. ترتيباتي را اتخاذ ميكند كه افراد را نجات ميدهد. گزينش نميكند. فاسدترين افراد تا شاخصترين آنها را كه برادرش بوده و هدف هم نجات برادرش بوده است، همه را بيرون ميآورد.
"سارا" يك اسم عبري است. دكتر سارا (Dr. sara tancredi) در زندان پزشك زندان است و با مايكل اسكوفيلد آشنا ميشود و در نهايت در سري 4 با او ازدواج ميكند و بچهدار ميشوند. سارا معتاد است و خودكشي ميكند. يكي از كساني كه نوع سوم فرار را در اين فيلم به خوبي نشان ميدهد دكتر سارا است. فضايي كه در اين فيلم ميبينيد، همه اينها هستند. سارا به عنوان مادر است يعني ما "هاجر" و سارا را داريم. در اديان ابراهيمي "اسماعيل" و "اسحاق" را ميبينيم. اسلام از "اسماعيليون" است و يهود و مسيحيت از "اسحاقيون" هستند. استمرار حركت مسلمانها به هاجر و يهود و مسيحيت به ساره برميگردد. هاجر مادر اديان ابراهيمي از اين حيث كه اسماعيل فرزند اوست. در اينجا سارا در زمينه سازي براي فرار اينها نقش بسيار مهمي دارد.
يكي از كساني كه در اين فيلم ايفاي نقش كرده است به نام آبروزي (Abruzzi)، يكي از سردستههاي گروههاي مافيايي است. اين همان كسي است كه در فيلم معروف ترنس مدرن «كنستانتين» در حالي كه كيانو ريوز به عنوان چهره اصلي بازي ميكرد، نقش امام زمان شيطان را ايفا ميكرد. يعني شيطان زمان كه ميآيد همان كسي كه شما تحت عنوان لوسيفر در فيلم معروف «كنستانتين» ميشناسيد، پيش زمينهاي كه در ذهن همه هست اوست. حالا آن كسي كه در آنجا لوسيفر و خود شيطان است، در اينجا سردسته بسياري از وقايع در داخل زندان است كه جايگاه خاص خود را دارد.
چهره مخوف و بسيار خاصي اين گروه
مناسباتي كه صحنههاي فيلم را واقعي نشان ميدهد اين است كه همه گونهها هستند. سينماي ما نميتواند چنين كاري كند. سينماي ما در نمايش چهره انسانهاي پليد يكسري آدم زمخت با بينيهاي پخ شده، چشمهاي پف كرده، لپها و سبيلهاي درشت را نشان ميدهد. يعني افراد بسيار قطبياند. يعني از صفر تا صد، صد نوع شخصيت را بايد بچينيد تا واقعيت جامعه باشد. سينما، تلويزيون و ادبيات ما چنين كاري را نميكند. اين خصوصاً براي دوستان جواني كه به سينما و ادبيات علاقمندند يك درس است. در جمعي كه شما در زندان سونا در پاناما يا در سري اول در زنداني در شيكاگو، تنوع اين كاراكترها با مسائل شخصيشان و شخصيتپردازي بسيار حرفهاي در سري اول ميبينيد و متوجه ميشويد كه مايكل اسكوفيلد مايل نيست همه را بيرون ببرد، اما واقعيت اينكه در اين فضاي غار افلاطوني، مثل افلاطوني وقتي به سمت خلق آمد بايد همه را به سمت نور، نجات و حق ببرد، اتفاق زيبايي است كه در اين فيلم ميافتد. آلودهترين افراد تا سالمترينشان را منتقل ميكند.
فصل اول كه اشاره كردم مهمترين فصل اين سريال است فرازهاي مهمي دارد كه عيناً ميخوانم. در قسمت اول آن دكتر سارا ميگويد: "من عقيده دارم آدم بايد بخشي از راهحل باشد نه صورت مسئله" مايكل به او ميگويد: "هميشه جزئي از تغييراتي باش كه ميخواهي در دنيا ببيني" به اين جمله خوب دقت كنيد كه چقدر از نظر فلسفي مهم است. يعني دوست داري دنيا تغيير كند، ولي كنار مينشيني و آرزو ميكني كه تغيير كند. بعضيها هستند كه منتظرند حضرت مهدي(عج) ظهور كند. اين گونه افراد ميگويند كنار بنشينيم تا ظهور كند. به اين افراد "حجتيه" ميگويند. يعني كساني كه ميخواهند تغييري رخ بدهد، اما نميخواهند در آن تغيير باشند. اين ترجمان فلسفي همان آيه است كه ميفرمايد: "إنّ الله لايغير ما بقوم حتي يغير ما بأنفسهم" تا شما در نفستان تغييري ايجاد نكنيد تغييري در آن جامعه و قوم به وجود نميآيد.
در ادامه سارا ميگويد: "اين جمله مال من است!" مايكل به او ميگويد: "فكر ميكردم مال گاندي است" سارا ميگويد: "جمله "به من اعتماد كن" هيچ ارزشي در ديوارهاي اين زندان ندارد". به انگارهاي كه در 24 و اِ.بي.اس ديديد برگرديم. يعني فقدان اعتماد، فقدان اعتماد و فقدان اعتماد. پيامي كه دائماً فيلمهاي آمريكايي ديكته ميكنند.
وقتي برادر مايكل، لينكلن را به جرم اينكه برادر معاون اول رئيس جمهور را كشته است به زندان آوردند تا اعدام كنند، همسرش كه الان با شخص ديگري زندگي ميكند پسري دارد كه از لينكلن است و حاصل يك رابطه نامشروع بوده است. اين موضوع خيلي مهم است. شما در سريال 24 روابط خيلي از افراد را نامشروع ميبينيد كه زنازاده هستند. همين طور در اليس (Alias)، لاست و بسياري از اين سريالها به صراحت روي زنازاده بودن افراد تأكيد ميشود. در اين سريال هم وقتي سوابق و زندگي كاراكترهاي مختلف را ميگويد روي اين موضوع كه زنازاده هستند تأكيد ميكند.
در انديشه اسلامي مفهومي به نام "صله رحم" داريم. اصالت، سلامت و پاكي رحم اساس سلامت تمدن است. وقتي ميگوييم دانش پزشكي دانش سلامت انسان و دانش استراتژي دانش سلامت جامعه و تمدن است، زماني جامعه و تمدن سالم است كه رحمهاي جامعه پاك باشد و رستنگاه و خاستگاه افراد كه همان رحمهاست سلامت و پاك باشد. يعني بعد مادي آنها از جاي سالم و پاكي نشأت گرفته باشد. پيامي كه سريالهاي متعدد دوره اخير غرب و فيلمهاي سينمايي دوره جديدشان دارد به شدت اين موضوع را مورد هجوم قرار داده و كوبيدهاند و دراين باره صراحت دارند. مثلاً در اين سريال صريحاً اعلام ميكند كه تي-بگ حاصل مجامعت جنسي پدرش با عمه عقب افتادهاش است. با توجه به اينكه تي-بگ حاصل چنين مناسبات غير اخلاقي و نامشروع بوده است، اگر در جامعهاي ضريب تعداد افراد زنازاده آن بالا باشد چه خواهد شد.
طبق آمار رسمي بيش از 50 درصد فرزنداني كه در غرب متولد ميشوند مشخص نيست پدرانشان كيستند. اين رقم از پنجاه و سه چهار درصد تا نود و دو سه درصد مشكوك است. واقعيت اين است كه اين هرج و مرج و انقلاب جنسي كه از دهه 60 ميلادي در آمريكا شروع شد و اروپا را درنورديد و يكباره در حال نابود كردن جهان است، در حال برجسته كردن مفهومي به نام "زنازادگي تمدن" است. به راحتي قبح اين مسئله در چنين فيلمهايي در حال شكسته شدن است. افراد با هشتاد قسمت، صد قسمت و بعضي سريالها چهارصد قسمت و كاراكترهاي آنها زندگي ميكنند. دائماً اين موضوع در ذهن افراد مينشيند. با توجه به اين پيش زمينه كه ميدانند فلان كاراكتر زنازاده است و مشكل دارد. در همه سريالها هم اين مسئله وجود دارد. وقتي لينكلن در زندان منتظر اعدام بود همسرش زماني كه براي ملاقات ميآيد پسرش را هم به زندان ميآورد تا اگر در آينده لينكلن اعدام شد، پسرش پدرش را ديده باشد. اين پسر حاصل يك رابطه نامشروع جنسي است.
بارها گفتهام ديهگو مارادونا فوتباليست معروف آرژانتيني موقعي كه ميخواست با همسرش ازدواج كند و همه رؤساي جمهور، نخست وزيرها و پادشاهها در مراسم ازدواج او شركت كردند از همسرش دو پسر داشت. بعضيها به شوخي مي گويند، ازدواج پدر و مادرشان در خاطرشان هست، بچههاي ديهگو مارادونا ازدواج پدر و مادرشان در خاطرشان بود. اين اصطلاحي از فلسفه خانواده در غرب به معني "همباشي" است. يعني مدتي با هم دوست پسر دوست دختر بودند. از همديگر بچه هم داشتهاند و حالا تصميم گرفتهاند ازدواج كنند.
در اين قسمت لينكلن برادر مايكل به پسرش ميگويد: "نميخواهم مرا دوست داشته باشي. خودت را دوست داشته باش. تا يك ماه ديگر من مردهام" چون مرا اعدام ميكنند. بهتر است خودت را دوست داشته باشي. تو كه از من نفرت داري نميخواهم مرا دوست داشته باشي، ولي سعي كن لااقل خودت را دوست داشته باشي. جواب پسرش اين است: "همين حالا هم تو براي من مردي!" اگر اين اتفاق در جوامع افتاد كه براي يك نوجوان پدر و مادرش مرده تلقي شوند، مفهومي كه معصومينعليهمالسلام به عنوان صله رحم بر آن تأكيد ميكنند ديگر موضوعيت ندارد.
وقتي پدر و مادر مرده هستند و در زندگي ديده نميشوند، اين تمدن منقطع ميشود. حالا هر قدر تكنولوژي، سينما، به فضا رفتن، بمب اتمي و همه چيز آن چشم همه را كور كند يكباره فرو ميريزد. مگر تمدن "رم" اين گونه نبود. مگر آنچه كه در مصر ساخته شد. اهرام ثلاثه كه چهار پنج هزار سال همچنان پا بر جا مانده است. در حالي كه همين ساختمان را كه شما ميبينيد بايد پنجاه سال ديگر خراب كرد. صد مهندس و معمار از دانشگاه فارغالتحصيل شدند تا بتوانند اين ساختمان را بسازند. چه كسي باور ميكند جادوگران دوره فرعون آن اهرام را ساختهاند كه چهار هزار سال است كه پا بر جا مانده است. آن تمدنها پاشيدند. آن عظمتي كه شما در تخت جمشيد شيراز، آكروپوليس يونان و ديوار چين ميبينيد، تمدن كنوني غرب هم مانند اينها ميپاشد. چرا؟ چون اين مناسبات در آنها وجود ندارد.
يكي از دوستان آبروزي، چهرهاي كه در زندان براي خود مافيا دارد و سركرده زندانيان خدماتي است، به آبروزي ميگويد: "چرا مايكل را استخدام كردي؟" وقتي مايكل كاري كرد كه در زندان بيفتد آبروزي او را استخدام كرد تا در كارهاي خدماتي به او كمك كند. آبروزي در جواب ميگويد: "دوستانت را نزديك خودت نگه دار و دشمنانت را نزديكتر" اين جواب بسيار مهم است و يك دكترين در انديشه ماكياوليسم است. آنجايي كه گفته ميشود هدف وسيله را توجيه ميكند عمده تمركز در چنين نگاههايي است.
نظرات شما عزیزان: